دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ
آیا موشها میتوانند با هم قایمموشک بازی کنند؟ با ما انسانها چطور؟ پایههای عصبی بازی قایمموشک چیست و چرا باید جواب این سوال مهم باشد؟
یوهان هوزینگا در کتاب هومو لودنس تمدن و جامعهی انسانی را شکلگرفته از بازیها میداند. او معتقد است فرهنگ و تمدن بشری از ابتدا اساساً به شکل یک بازی ایجاد شده و رشد کرده است. لودنس کلمهای لاتین است که معادل انگلیسی و فارسی ندارد اما معنیاش چیزی میشود مثل ورزش، بازی و تمرین. همین کتاب یکی از ارجاعات مقالهای است دربارهی بازی قایمموشک در موشها و آدمها و پایههای عصبی آن.
سوال این است که آیا فقط ما انسانها بازی کنیم؟ اگر اینطور باشد بازی پدیدهای است که از جهت تکاملی بسیار جدید است. اگر حیوانهای دیگر جز ما انسانها هم بتوانند بازی کنند آن وقت مساله فرق میکند. در اینصورت شاید بتوان گفت که بازی خیلی زودتر از پیدایش انسان در روند تکامل شکل گرفته است. طبق آنچه در این کتاب آمده بازی در گونه انسانیاش تعریف مشخصی دارد: اول اینکه بازی برای خود بازی است که انجام میشود نه برای منفعت و پاداش آن. در واقع منفعت بازی در خود آن است نه برای هدف دیگری. دوم اینکه بازی با زندگی واقعی فرق دارد. ما در بازی نقشی را میپذیریم و براساس آن نقش رفتار میکنیم. سوال این است که آیا موشها هم به خاطر لذتبردن از خود بازی است که آن را انجام میدهند؟ و آیا آنها هم قادر به یادگرفتن و تغییر نقش خود در بازی هستند؟
آنیکا رینهولد و همکارانش در این مقاله (همبسته عصبی رفتاری بازی قایم موشک در موشها) به این سوالها اینطور جواب دادند: بله؛ موشها قادر به یک بازی دونفره قایم موشک با انسانها هستند. همینطور به نظر میرسد موشها به خاطر خودِ بازی است که بازی میکنند نه پاداش آن. این گروه همینطور پایههای عصبی بازی قائمموشک در موشها با انسانها را در دو نقش مختلف مشخص کردند.
در این مطالعه، آنها ابتدا به موشها یاد دادند که بازی قایمموشک چیست و در آن چه نقشهایی را باید بازی کنند. سپس در شرایط کنترلشده، رفتار، فرکانس سیگنال ماورای صوت تولید شده و فعالیت مغز موشها را وقتی که در دو نقش پنهانشونده (وقتی موش مخفی میشود) و جوینده (وقتی که سعی دارد آنیکا، آزمایشگر اصلی، را پیدا کند) اندازهگیری کردند.
موشها وقتی در نقش پنهانشونده بودند درِ جعبهشان باز بود. با دیدن درِ باز میفهمیدند که حالا باید دنبال آنیکا بگردند. او پشت یکی از سه جعبهی کارتنِ مقوایی قایم میشد و موشها تلاش میکردند او را پیدا کنند. از کجا میدانیم که موشها تلاش میکردند آنیکا را پیدا کنند نه اینکه فقط تصادفی محیط را بگردند ؟
در برخی حالات (نمودار زرد) موش قبل از بیرون پریدن میتوانسته آنیکا را ببیند که پشت کدام جعبه است. این مثل این است که موقع بازی دزدکی ببینیم همبازی ما کجا مخفی شده. در باقی حالات (نمودار خاکستری) موش هیچ ایدهای نداشت که آنیکا کجاست چون او را ندیده بود. در حالت اول که موش آنیکا را میدید، هم سریعتر بود و هم موفقتر (دو نمودار شکل زیر).
حالت سومی هم وجود داشت (نمودار صورتی) که آنیکا پنج بار پشت سر هم یک جا مخفی میشد ولی بار ششم جایش را عوض میکرد. در این حالت هم موشها دفعهی چهارم و پنجم سریعتر از دفعات قبلتر آنیکا را پیدا میکردند، چرا که یاد گرفته بود او آنجاست. اما دفعهی ششم که جای آنیکا عوض میشد بیشتر طول میکشید تا او را بیابند و کمتر هم موفق بودند.
مساله مهم این است که هر بار که موش آنیکا را پیدا میکرد، او موش را نوازش میکرد و غلغلک میداد. غلغلک به طور کلی پاداشی اجتماعی برای موش محسوب میشود نه پاداشی مادی (به عنوان مثال خوراکی برای موشها پاداشی مادی است).
اما آیا موشها برای همین پاداش نبود که دنبال آنیکا میگشتند؟ آیا ادامه دادن بازی برای آنها واقعا برای خود بازی بود و نه برای گرفتن پاداش؟ برای پاسخ این سوال باید وقتی آنیکا چشم میگذاشت و این بار موش پنهان میشدند را در نظر گرفت:
در این حالت وقتی درِ جعبه بسته بود موش میدانست که حالا باید نقش پنهانشونده را بازی کند و مخفی شود. البته آنیکا در واقعیت چشم نگذاشته بود و میدید که موش کجا رفته است. اما از کجا بدانیم که موشها مخفی میشدند و دوست نداشتند آنیکا آنها را پیدا کند؟
برای موشها سه مدل جای پنهان شدن در نظر گرفته شده بود: جعبههای مات. جعبههای شفاف. جعبههای کارتنی (همان جعبههایی که برای آنیکا هم وجود داشت). طبق نمودار زیر موشها کمتر دوست داشتند در جعبههای شفاف پنهان شوند. شاید بگویید موشها کلاً دوست دارند در جعبه مات باشند تا شفاف و این ربطی به این بازی ندارد؛ اما اگر رفتار آنها را در دو حالت بازی بررسی کنیم متوجه میشویم که آنها فقط در حالتی که باید مخفی میشدند جعبههای مات را بیشتر ترجیح میدادند؛ همینطور تلاش میکردند جایی که قبلاً مخفی شده بودند پنهان نشوند. موشها در این حالت که نقش مخفی شونده داشتند کمتر حرکت و حتی کمتر سر و صدا میکردند.
در این مطالعه به جز رفتار موش، فرکانس سیگنال مافوق صوتی که از موشها دریافت میشود هم اندازهگیری شد. دو نوع متفاوت از این سیگنال وجود دارد. یکی در فرکانس بالا وقتی موشها محرک لذتبخشی را تجربه میکنند که مرتبط به ترشح دوپامین در مغز آنهاست. و دومی دقیقاً برعکس، وقتی محرک دردناکی را تجربه میکنند از خود سیگنالی با فرکانس پایینتر میفرستند. این تقریباً مثل این است که دستگاه مترجمی داشته باشیم و بفهمیم چه زمانی موش حس خوبی دارد و چه زمانی حسی بد.
این صداها برای آنیکا قابل شنیدن نبود و توسط شرطیسازی هم ایجاد نشده بود. اندازهی فرکانس سیگنالی که موشها در حالتی که آنیکا را پیدا میکردند با اندازهي فرکانس حالتی که آنیکا آنها را پیدا میکرد، به شکل معناداری متفاوت بود (شکل زیر). این قیاس نشان میدهد که گویی رغبت آنها برای یافتن آنیکا بیشتر بوده تا از پیدا شدن توسط او.
با استفاده از ثبت تکسلولی مشخص شد که لُبِ پیشانی میانی موشها در حین بازی و کورتکس اینفرالیمبیک (*) آنها، فقط در حالتی که نقشِ جوینده را دارند، فعالیت متفاوتی داشت. این بخش از مغز در انسانها به شناخت اجتماعی و نقشپذیری و خود را جای دیگریگذاشتن مربوط میشود.
سوالی که در ابتدای این مقاله پرسیدیم این بود که آیا موشها برای پاداش بود که قایمموشک بازی کردند یا برای خودِ بازی؟
طبق مشاهدات این مطالعه به نظر میرسد که برای خود بازی و نه برای پاداش: اول اینکه طبق مشاهدات آنیکا و همکارانش به نظر میرسید که به موشها خوش میگذرد و از خود پرشهای شادی (و دیگر همبستههای رفتاری شادمانی) را نشان میدادند. دوم اینکه چون موشها بیشتر در جاهای مات قایم شدند به نظر میرسد که آنها وقتی مخفی می شدند دوست نداشتند که پیدا شوند. سوم اینکه در زمانی که موشها قایم شده بودند، ساکت بودند حتی وقتی پیدا میشدند هم از خود سیگنال مافوق صوتی که نشان از شاد شدن داشته باشد را تولید نکردند. اما در عوض وقتی آنیکا را پیدا میکردند از خود سیگنالی با فرکانس مرتبط به شادی را تولید میکردند. از همه جالبتر وقتی موشها پیدا میشدند دوباره از دست آنیکا فرار میکردند تا از نو بازی کنند باز در جای دیگری پنهان شوند. اینها همه نشان از این دارند که موشها میتوانند مثل ما و با ما و برای خود بازی، قایمموشک بازی کنند.
(*) infra limbic cortex
آنیکا رینهولد محقق اول این تحقیق است و آن را به عنوان پایاننامه ارشدش در دانشگاه چریته برلین در آزمایشگاه دکتر برشت انجام داده است. در ادامه از او که چند سوال کردم:
چرا بازی قایم موشک را انتخاب کردید؟
چون هم برای انسانها شناخته شده است و هم برای موشها قابل فهم. این بازی به اندازهی کافی پیچیده بود که بتواند سوالات ما را پاسخ دهد و به اندازهی کافی ساده بود که در آزمایشگاه قابل انجام باشد. از یک طرف این بازی مرتبط و هماهنگ با ارزشهای تکاملی است؛ مثل مخفی شدن برای بقا و دنبال غذا و طعمهگشتن و از طرف دیگر این بازی برای بیشتر مردم شناخته شده است. ما امیدوار بودیم که برای موشها هم قابل فهم و یادگیری است.
آیا از قبل میدانستی که برای موشها قابل فهم است؟
بالاخره باید از یک جایی شروع میکردیم و چون کار جدیدی بود نتوانستیم مقالههای مرتبطی درباره این بازی در حیوانات بیابیم گفتم کجا بهتر از اینترنت. با دیدن ویدیوهای اینترنتی از بازی حیوانات شروع کردیم. تشخیص فیلم واقعی که و ساختگی هم چالشی بود! برای کسانی که حیوان خانگی دارند این که حیوانات با انسانها بازی میکنند پدیده جدیدی نیست. اما ما برای اولین بار این را به شکل نتایج مطالعهای کنترلشده نشان دادیم که موشها توانایی بازی پیچیدهای مثل این را هم دارند.
آیا رفتار موشها و شخصیتشان در بازی با هم تفاوت داشت؟
قطعاً. بعضی موشها از اینکه پیدا میشدند سیگنال قویتری تولید میکردند و برخی ساکتتر بودند. بعضی دوست داشتند بیشتر پاداش بگیرند و لمس شوند یا غلغلکشان بدهیم و برخی کمتر. بعضی کلاً جنب و جوش کمتری داشتند برخی بیشتر.
میشود با کمی انسانانگاری بگوییم برخی کم حرفتر بودند و برخی پُر حرفتر؟ برخی بازی را بیشتر دوست داشتند برخی کمتر؟
بله فکر کنم بشود این را گفت.
به نظر من مسالهی جالب در این تحقیق درجهی آزادی موشها و نزدیکبودنِ فضای آزمایش به “زندگیِ طبیعی” آنهاست (اگر بشود به آن زندگی طبیعی گفت). آیا آنها روشهای مختلف پنهانشدن یا پیدا کردن را خودشان یاد گرفتند.
ما تا جایی که به شرایط کنترلشده آسیب نزند تلاش کردیم موشها درجهی آزادی بیشتری داشته باشند. سوال تحقیقِ ما دربارهی بازیگوشی است و بازیگوشی در شرایط محدود آزمایشگاهی قابل مطالعه نیست. با وجود این فضای آزاد اینکه همچنان رفتار موشها ساختار معناداری را داشت جالب است. ما به موشها یاد ندادیم که استراتژی خاصی در پنهانشدن و پیداشدن داشته باشند. همینطور ما به موشها یاد ندادیم که چطور جویندههای سریعتری شوند و یا پنهانشوندگان بهتری. آنها خودشان این استراتژیها را یاد گرفتند.
به نظرت این تحقیق چرا مهم است؟ چرا مهم است ما بدانیم انسانها و موشها قادرند با هم قایمموشک بازی کنند؟ یا چرا مهم است بدانیم موشها از خود بازی لذت میبرند؟
از یک طرف مسئله بازی و اهمیت آن است. اینکه آیا بازیکردن مختص گونهی ماست؟ اینکه چقدر در تکامل قبل از گونهی ما بازی وجود داشته است؟ اینکه پایههای عصبی ِبازی چیست؟ البته این تحقیق به همهی این سوالها پاسخ نمیدهد اما این اولین قدم است برای پاسخ به سوالهای دیگری که مربوط به بازی است. مثل پایههای عصبی بازیها به طور کلی و نقش آنها در بیماریهایی مانند اوتیسم. همینطور مهم است که از این بیماریها مدلهای حیوانی داشته باشیم چرا که این رفتارهای مرتبط با بازی غالباً در این بیماریها هم بروز میکند. اصلاً جدای از بیماری، فهمیدن بازی – وقتی میدانیم بازیها نقش پررنگی در زندگی ما دارند – در سطوح مختلف عصبی و در گونههای دیگر به خودی خود مهم است و به فهم بیشتر ما از جهان کمک میکند. ضمن اینکه به مسائلی میپردازد که در سمت دیگر بیماریها هستند اما برای ما انسانها مهمند. مسائلی که عمدتا کمتر به آن در علوم اعصاب پرداخته شده است. چیزهایی در سمت مثبت و لذتبخش زندگی.
Recent Comments