تجربه به من نشون داده که وقتی یک پدیده روانشناختی رو برای دوستی توضیح میدم, اشاره به مغز و علوم اعصاب و نوروساینس توجه شنونده رو خیلی بیشتر جلب میکنه. حتی وقتی اطلاعات نوروساینسی کاملا به موضوع مورد بحث بیربط باشه, پرتاب کردن جمله ای مثل “در مغز انسان هم فلان …” اثر معجزه آسایی روی شنونده داره و به اصطلاح, حجت رو تمام میکنه. این مساله خیلی نگران کننده است و اگر واقعیت داشته باشه, خیلی باید مراقب باشیم که (چه به عنوان گوینده و چه به عنوان شنونده) توی دام یه همچین صحنه ارایی خطرناکی نیفتیم. در ادامه ی این پست, خلاصه مقاله ایی رو با هم مرور میکنیم که در سال ۲۰۰۸ نشون داد که این نگرانی جدیه و
شلوغ کردن گفتگو با اطلاعات نوروساینسی بیربط به موضوع, قضاوت منطقی ما رو مختل میکنه.
برای بررسی تجربی این ایده, دینا وایزبرگ و همکاران, ۱۸ پدیده روانشناسی رو برای توضیح دادن به مخاطب انتخاب کردند و در مورد هر کدوم ۲ جور “توضیح” برای مخاطب عام (یعنی کسی که سابقه دانشگاهی و تحصیلی در روانشناسی و نوروساینس نداره) نوشتند: (۱) توضیح “خوب” که توضیحیه که با دانسته های علمی مطابقت داره و ایراد منطقی و استدلالی نداشته باشه. (۲) توضیح “بد” توضیحیه که به دانسته های علمی ربطی نداره و ایراد های منطقی مثل مصادره به مطلوب, همان گویی (توتولوژی) و … داشته باشه.
با اضافه کردن اطلاعات بیربط نوروساینسی به این ۲ گروه توضیحات, دینا وایزبرگ و دوستان ۴ گروه مختلف استدلال تولید کردند (اگر به جزیات بیشتر این موضوع علاقه دارد شکل ۴ پایین پست رو ببینید):
بعد در غالب ۳ آزمایش, این استدلالها به ۳ گروه مختلف مردم نشون دادند و از هر کس خواستند نظر بده که “این استدلال به نظر شما قانع کننده است ؟ ”
Recent Comments